Wednesday, September 9, 2009

این قارقارک های بی خاصیت

هر ساله با آغاز فصل گرما ، دو چیز در شهر از لحاظ عدد به شدت افزایش می یابد،یکی مگس است و دیگری موتورسیکلت. برای اولی می شود فکری کرد،مثلا پنجره را تور گرفت یا از مگس کش دستی و یا فشاری(تارومار سابق) استفاده نمود ولی خلاصی از دومی را هیچ نسخه و درمانی نیست.هر کجا می روی دویست تا از این وسایل انتقال جمعی پارک شده و دویست تای دیگر در فضای اطراف در حال گردش وز وزند.از این لحاظ آنها را انتقال جمعی می نامم که معمولا کمتر از سه نفر بروی آنها مشاهده نمی شود.مرسوم است که نفر اول رانندگی می نماید،دومی آواز می خواند و سومی مسئول ایجاد اختلال در نظم عمومی می باشد.این قارقارک ها از هیچ نظم مشخصی پیروی نمی نمایند و از قرار معلوم هنوز در جامعه ی ما به عنوان یک وسیله ی نقلیه پذیرفته نشده اند.همیشه از طرف راست سبقت می گیرند،خلاف جهت سایر کاینات تردد می نمایند،ایمنی را ترکانده اند، سر و صدایشان چند برابر قیافه ی بدترکیبشان است ،معمولا در بالای چند برابر سرعت مطمئنه طی طریق می نمایند،هرکجا که نباید حضور دارند از مطب دندانپزشکی گرفته تا صف نانوایی.تازه بماند که سرنشینانش انها چه ژست های عجیبو غریبی می گیرند و همیشه حق با آنهاست،مگر خلافش ثابت گردد.
امشب که در معیت داداش (کوچکتر از خانداداشمان) و همچنین عرفان رفته بودیم تا با یک اتوموبیل عاریه ای چرخی در شهر بزنیم و به موشکافی امور بپردازیم،مشاهده نمودیم که دو عدد فنج،حدودا 16 ساله که بر روی یک موتور 125 سوار بودند به طرز ناجوری اقدام به سبقت از ما گرفتند به گونه ای که نزدیک بود سپر ماشین فوق با ماتحت مبارک فنج ترکسوار برخورد نموده و ایشان را مفتضح نماید،اما با درایت و مهارت کافی راننده قضیه ختم به خیر گشت و بلا از ماتحت فنج مذبور به دور.لکن پس از چند دقیقه متوجه شدیم که فنج های مذبور ولکن ماجرا نمی باشند و مثل این که تنشان می خارد.لذا دوباره اقدام به کشیدن لایی و گرفتن سبقت نمودند که اینبار یک سیلی را نیز چاشنی آن نموده و به دست عرفان ضربتی وارد نمودند.از آن روی که لذت گرفتن انتقام و سوسک نمودن به مراتب بیشتر از بیخیال شدن است، ابتدا اقدام به تعقیب و گریز نمودیم تا این که متوجه شدیم که نخیر ارازل بسیار فنج تر از آن هستند که بشود با ایشان برخورد نمود،پس تنها به یادآوری میزان تربیت خانوادگی بالای ایشان و مقدار تلاش والدینشان در پرتاب یک چنین تحفه ای به درون جامعه و همچنین یک اشاره ی دست اکتفا نموده راه خود را گرفته و از محل به دور شدیم و همانجا آرزو کردیم هر چه زودتر فصل سرما شروع شود تا شاید از دست این قارقارهای بیشمار خلاصی یابیم،چرا که تحمل بی گازی در سرمای چهل درجه به مراتب خوش تر از مدارا با این قسم موجودات نحس بدترکیب است.

No comments:

Post a Comment